جاتون خالی رفته بودیم منزل بابایی و مامانی(بابا و مامان بابا پیام جون) و مامانم و بابا پیام جون منو گذاشتن و رفتن دامپزشکی تا پو جونو واکسن بزنن بابااحمد جونم داشتن نماز می خوندن و منهم نماز خوندم و مامانی گیتی جون فوراً از من عکس گرفتن .

+ نوشته شده در سه شنبه نهم اسفند ۱۳۹۰ ساعت 13:1 توسط مامان سمانه و بابا پیام
|
من اینجا از خاطرات خوش بارداری و تولد و بزرگ شدن کودکم خواهم نوشت تا یادم نرود که خداوند چه هدیه ای را بر من ارزانی داشته .از خداوند سپاسگزارم و امیدوارم که فرزندسالم و صالحی به من و همه خانواده های ایرانی عطا کند .