امشب بابا جون من و مامان جون رو دعوت کرد برای شام بیرون البته مامان جون از بی بی سیتی برام کلی وسیله برای وانم خربد تا وقتی آب بازی میکنم باهاشون بازی کنم منم تا وقت و مناسب دیدم پریدم پشت فرمان ماشین ههههههههههههههههههههههه.

+ نوشته شده در پنجشنبه بیست و هشتم مهر ۱۳۹۰ ساعت 0:17 توسط مامان سمانه و بابا پیام
|
من اینجا از خاطرات خوش بارداری و تولد و بزرگ شدن کودکم خواهم نوشت تا یادم نرود که خداوند چه هدیه ای را بر من ارزانی داشته .از خداوند سپاسگزارم و امیدوارم که فرزندسالم و صالحی به من و همه خانواده های ایرانی عطا کند .