من دیگه دوست دارم به همه جای خانه هایی که میرم سفر کنم امروز به اتاق عمه پرستو جونم که جاش خیلییییییی خالیه سفر کردم ایشون به قبرس رفتن تا ادامه تحصیل بدن منم تا دیدم کسی حواسش بهم نیست با ماشین آخرین مدلم که تودوزی قرمز داره هههههههههههههههه رفتم اتاق ایشون بعد مامانم اومدو منو پیدا کرد و از من عکس انداخت و بعد پو جون اومد و با یک آه ه ه ه ه ه ه ه عمیقققققققققققققققققققققققققققققق پیش من نشست آخه پو جون عمه پرستومو خیلی دوست داره و هر وقت که صداشو میشنوه کلی سروصدا راه میندازه.


+ نوشته شده در پنجشنبه پنجم آبان ۱۳۹۰ ساعت 16:8 توسط مامان سمانه و بابا پیام
|
من اینجا از خاطرات خوش بارداری و تولد و بزرگ شدن کودکم خواهم نوشت تا یادم نرود که خداوند چه هدیه ای را بر من ارزانی داشته .از خداوند سپاسگزارم و امیدوارم که فرزندسالم و صالحی به من و همه خانواده های ایرانی عطا کند .